تردیددر من وغزلــــم جــان گرفته بود
دیشب که دفترم تبِ توفان گرفته بود
انگـــار در اتـــاق بدونِ حضـــــور تــــو
هر شعر شکل میله ی زندان گرفته بود
گفتم، کمی قدم بزنم جان خسته را
غافـل از اینکه قلب خیابان گرفته بود
آری هوای شهــر شبیه همین غزل
دیشب برای غربت انسان گرفته بود
یک سایه ی غریبه که سیگار می فروخت
یک کودک گرسنـــه بـــــه دامان گرفته بود
###
کودک گرسنه است بــه تصویر بنگرید!!
یک تکه نان خشک به دندان گرفته بود
بـــی خانمان ترین نفس ِ شهــــر از خدا
سقفی ز شاخه های درختان گرفته بود
###
نزدیک صبح بود و بـــه خانه میامََدَم
دیگر صدای مرد غزلخوان گرفته بود
ناگاه یک جسد و شگفت آنکه چشم را
رو بــــه نگـــاه کودک گریان گرفتــــه بود
پاسخ دهید یک نفـــــــر از بین رفته باز؟
یا سرنوشت جان دو انسان گرفته بود؟
---------------------------------------------